زندگانی زنده مانی گشته است

ساخت وبلاگ
(به امید روی تو)به هوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شومبه امید روی تو آمدم که مگر ز تو کامروا شومنه رها ز بند هوا شدم نه ز یار کامروا شدمنه چنان دچار بلا شدم که دگر به فکر دوا شومهمه روزه روزی من غم است همه‌ی شبم شب ماتم استنه چنان کمند تو محکم است که امید آنکه رها شومنه مرا به خویش دهی رهی نه ز خویشتن دهی آگهینه دلالتی و نه همرهی متحیرم به کجا شومنه ز سفره‌ی تو نواله‌ای نه ز غمزه‌ی تو حواله‌اینه مرا به درد پیاله‌ای کرمی که ز اهل صفا شومنه توراست لطف و عنایتی نه مراست قوّت و طاقتیبه کدام شوری و حالتی ، من بینوا به نوا شومنه به دلنوازی‌ام آمدی نه به سرفرازی‌ام آمدینه به نغمه سازی‌ام آمدی که ز شوق بی سر و پا شومنه به حال (مفتقر)ت نظر که زند به سوی تو بال و پرنه به سرپرستی او گذر که به زیر ظل هما شوم.غروی اصفهانی کمپانی (مفتقر) زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 4:40

(جشمه‌ی تجلی)آیینه می‌شویم که دیدارمان کننداز جلوه‌ی مکاشفه سرشارمان کنندای کاش اگر به بهت تماشا نمی‌رسیممهمان ته پیاله‌ی دیدارمان کننددر انتظار دیدن خورشید مانده‌ایمتا کی به دام جذبه گرفتارمان کننداز چشمه‌ی تجلّی این جلوه زارهایک جرعه کاش سهم شب تارمان کننددر جاری زلال تر از زمزم پگاهای کاش مثل زمزمه، تکرارمان کنندپیداست از پریدن پلک ستاره هاهنگامِ آن رسیده که بیدارمان کنندای کاش در ادامه‌ی این راه ناگزیردر انتخاب واقعه ، ناچارمان کنندباید عبور کرد از این سنگلاخ هاتا در مسیر حادثه هموارمان کنندروزی که مثل فطرت سبز بهاره هااز برگ های زرد ، سبکبارمان کنند:از راست‌‌‌قامتی به همین قدر قانعیمچیزی اگر شبیه سپیدارمان کنند .استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه) زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 4:40

(رشته‌ی الفت)این خار غم ، که در دل بلبل نشسته استاز خون گل خمار خود اول شکسته'>شکسته استاین جذبه‌ای که از کف مجنون عنان ربوداول زمام محمل لیلی گسسته استپای شکسته ، سنگ ره ما نمی‌شودشوق تو مومیایی پای شکسته استبر حسن زودسیر بهار اعتماد نیستشبنم به روی گل به امانت نشسته استاز خط یکی هزار شد آن خال عنبریندور نشاط نقطه به پرگار بسته استبر سر گرفته‌ایم و سبکبار می‌رویمکوه غمی که پشت فلک را شکسته استآسوده از زوال خود آفتاب گلتا باغبان به سایه‌ی گلبن نشسته استبرقی کز اوست سینه‌ی ابر بهار ، چاکبا شوخی تو مرغ پر و بال بسته استپیوسته است سلسله‌ی موج‌ ها به همخود را شکسته هرکه دل ما شکسته استتا خویش را به کوچه‌ی گوهر رسانده‌ایمصد بار ، رشته‌ی نفسِ ما گسسته استداغم ز شوخ چشمی شبنم که بارهااز برگ گل به دامن ساقی نشسته استخون در دل پیاله‌ی خورشید می‌کندسنگی که شیشه‌ی دل ما را شکسته است؟"در کام اژدهای مکافات چون رَوَد ؟آزاده‌ای که خاطر موری نخسته است"برهان برفشاندن دامان ناز اوستگرد تیممی که به گوهر نشسته استتا بسته است با سر زلف تو عقد دل(صائب) ز خلق رشته‌ی الفت گسسته است."صائب تبریزی" زندگانی زنده مانی گشته است...
ما را در سایت زندگانی زنده مانی گشته است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kouchesaresher بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 4:40